سرگذشت میرعماد و میرجهان
افغانها پس از گرفتن پایتخت ایران یعنی اصفهان، شیعیان بسیاری را کشتند. دستهای از آنها در سال 1136ق/1103ش با حمله به کوهپایه، عدهای را به قتل رساندند و تعدادی از افغانها به روستاهای اطراف کوهپایه از جمله جشْوقان هجوم بردند. دو افغانی با میرعماد و میرجهان درگیر شدند؛ اما دو برادر، افغانیها را کشتند[1] و شبانه نشانههای سیادت را از خود دور[2] و از جشوقان فرار کردند و تا سالهای زیاد کسی از آنها خبر نداشت.
پس از ده سال که هیچ خبری نشد، بستگانشان با یقین به کشته شدن آنها، اموالشان را میان وارثان تقسیم کردند و در شجرهنامهها از آنها به عنوان مفقودالاثر یاد کردند.
سال 1191ق/1156ش یعنی حدود 55 سال بعد، دو تن از عموزادههای میرعماد و میرجهان به نامهای میرافضل پسر میرمحمد پسر میرکاظم جشوقانی و سید عبدالله پسر سید حسن جشوقانی طی سفری گذرشان به حسنآباد جرقویه علیا میافتد. شب به خانه یکی از آشنایانشان میروند و در آن خانه با شخصی به نام کربلایی باقر آشنا میشوند. او و پدرش در حسنآباد به دنیا آمده بودند اما پدربزرگش جشوقانی و معروف به «میرعماد جشوقانی» بوده است.
میرافضل، که بزرگتر از سید عبدالله بوده، در باره میرعماد میپرسد. جواب میدهند: حدود پنجاه، شصت سال پیش، میرعماد با برادرش میرجهان به حسنآباد آمدند و خود را جشوقانی معرفی کردند و در اینجا به کسب و زراعت مشغول شدند. پس از یک سال میرعماد در اینجا ازدواج کرد و با برادرش در یک خانه زندگی میکردند.[3] میرعماد که چند پسر داشت، از دنیا رفت و پس از فوت او میرجهان به محمدآباد جرقویه سفلی مهاجرت و در آنجا ازدواج کرد و تا زنده بود، به پسرهای برادرش سر میزد.
میرافضل با شنیدن این سخنان به گریه میافتد. میرافضل میپرسد: چرا کربلایی باقر شال سیادت نبسته؟ جواب میدهند: او سید نیست. میرافضل میگوید: اولاً، کلمه «میر» همراه نام جد او لقب مخصوص سادات است. ثانیاً، میرعماد و میرجهان پسرعموهای ما دو نفر بودند و از ترس افغانیها فراری شدند و تا کنون خبری از آنها نبود.
میرافضل و سید عبدالله با خودداری از ادامه سفر، کربلایی سید باقر را با تعدادی از اولاد میرعماد به جشوقان میبرند. در آنجا با تجلیل و احترام عمامه سیادت بر سر آنها میگذارند. پس از آن به حسنآباد بازگشته در مجلس با شکوهی، بقیه اولاد میرعماد را به لباس سیادت در میآورند.
پس از این قضیه به محمدآباد هم میروند اما اولاد میرجهان از آنها استقبال نمیکنند و افسردهخاطر به جشوقان بر میگردند.[4]
آقای سید حسین حسینی ـ فرزند میرزاآقا فرزند سید ابراهیم ـ میگوید:
حاج سید جلال فاطمی(برادر حاج سید محمدرضا طباطبایی) در سفری به احمدآباد به منزل پدرم آمد و من هم در آن مجلس حضور داشتم. وقتی سخن از میرعماد به میان آمد، ایشان گفت: پس از تسلط افغانها میرجهان و میرعماد یک افغانی را کشتند و فرار کردند. میرجهان به محمدآباد و میرعماد به حسنآباد رفت و مدتی در قلعه طُدوش در نزدیکی دژ کوه، مخفیانه زندگی میکرد. پس از رفتن افغانها از ایران، وارد ده شد و به زندگی عادی ادامه داد.
جالب است که حاج سید جلال این قضیه را چندین سال، پیش از چاپ کتاب سبیکة البیضاء گفته؛ زیرا این کتاب در سال 1339ش چاپ شد و حاج سید جلال در سال 1333ش از دنیا رفت. بنابر این سخن او به نقل از این کتاب نبوده است.
[1]. طبق نقلهای متعدد دیگر، دو برادر، یک افغانی را کشتند.
[2]. طبق مدارک رسیده، هدف اصلی افغانها کشتن سادات نبود. حتی اهلسنت افغانستان نه تنها با سادات شیعه دشمنی ندارند بلکه به آنها احترام میگذارند و چون افغانستان کمتر تحت تأثیر دیگر فرهنگها قرار گرفته اگر در آن زمان نسبت به سادات کینه داشتند، اکنون نیز تا حدودی همان روحیه باقی بود.
[3]. طبق گواهی برخی سالمندان محمدآباد در سال 1344ق/ 1304ش از قول اجدادشان، میرجهان و میرعماد پس از فرار، در میان راه از هم جدا شدند و میرجهان مستقیماً به محمدآباد رفت و در گواهی تعداد زیادی از آنها سکونت میرجهان در حسنآباد ذکر نشده است. (ر. ک: سبیکة البیضاء، ص107- 115) ظاهراً گواهی این عده معتبرتر است؛ زیرا تعدادشان بیشتر است و اهل محمدآباد بودهاند؛ اما مطالب بالا از زبان یک روحانی در روستایی در اطراف جشوقان است که از گذشتگان شنیده و در همان سال گفته است.
[4]. ر. ک: سبیکة البیضاء، ص39 - 47.